کوبه بر در بی تکان مانده است
بی صدا مانده است
بر در خاموش افسرده است
روزها شبها ست هیچ دستی دست او در دست نفشرده است
کوبه دارد از فلز آگهی با جان
کوبه دارد واژه مژدهزا بر لب
کوبه دارد باربار ارمغان در دست
شورها با اوست
یادها هشدارها با اوست
تا نجنبد او
تا نکوبد او
همچنان بر میهمان و میزبان در فروبسته است
ساکنان خانه بیدار
قاصدان مهربانی
راهتان بسته است
دستتان خسته است
کوبه را با خویشتن بس حرف آهسته است